3 سال بیهوده زجر و رنج کشیدم میتونستم میشد همون روز اول به تو بگم عاشقتم میمیرم برات نفس منی جون منی ....من دیدم دیگه طاقت ندارم 3 سال فقط از دور و نزدیک از کنارت رد میشدم اما تو منو نمی دیدی ولی من تا اخرین لحظه نگاهت می کردم وقتی هم تو از نظرم محو میشدی چشمامو می بستم جشمای قشنگم رو می بستم تا تو همیشه اخرین نگاه من باشی اخرش یه روز ویدم داری از اونور خیابون میای ناخوایه و بدون اراده خودمو به تو رسوندم و در کنار تو قدم زدم وای جه حس خوبی بود بعد از 3 سال من و تو در کنار هم به تو نگاه کردم گفتم سلام خداوند مهربان 2 تا عشق رو به هم میرسونه مگه نه؟ به تو گفتم عشق خطهای موازی رو به هم میرسونه مگه نه؟ تو گفتی همینطوره ولی چرا من نمیرسم گفتم تو منتظر رسیدن کسی بودی؟ گفت اره گفتم اگه ا.نی که کیخواستی من باشم چی؟ گفت از خدا میخوام یعنی تو منو میخوای گفتم ارههههههههههههههههههه..... خیلی خیلی..... حیلی میخوامتتتتتتتتتتتتتتتت .... داغم کن ..... قلبم تند تند میزد صدای قلب اونو هم میشنیدم ...ما به هم رسیدیم ... .گفتم این پرنده های توی قفس که در کنارمون در یک مغازه بود قشنگن نه؟ سر صحبت باز شد و تو لبخندی زدی گفتی اره گفتم من سالها منتظر چنین روزی بودم و خیلی تو رو دوست دارم اگه تو هم منو دوست داری بگو گفتی اره من تنهام و تنها زندگی میکنم گفتم اوه من هم تنهام و تنها زندگی میکنم ما با هم دوست شدیو و 2 ر.ح در یک جسم شدیم و فهمیدم که ان شاعر می گفت جوینده یابنده هست ما به هم رسیدیم وای اون روز اون لحظه چقدر زیبا بود با تمام خوشبختیهای دنیا عوضش نمی کنم تا اینکه تقدیر سرنوشت ما رو از هم پس از سالها جدا کرد ولی ما دیدیم بدون هم نمیتونیم پرواز کنیم دوباره اومدم تا به اغوشت برگردم برگرفته , و منبع از سایت noaran.blogsky.com برای دیدن تو از راه دوری اومدم برای بردن تو با اسب شاخدار اومدم ببخشید با اسب بالدار اومدم وقتی تو رو هر روز میبینم ولی نمیتونم به تو بگم دوستت دارم با تمام وجودم به تو علاقه دارم به تو عشق می ورزم و این قلبم هدیه برای تو ...عشق اتشین مرا بپذیر ....